دو نوع مدیر داریم:
اولیش مهدی باکری که وقتی سیل منطقه تحت مدیریتش را فرا می گیرد و خواب و خانواده را بر خود حرام میکند و به کمک سیل زدگان آنهم از محلات مستضعف نشین ارومیه می شتابد. خاطره اش جالب است. اگرچه طولانی است ولی اگر صدبار هم شنیده و خوانده شود عبرت آموز است:
در سیل ارومیه شهید باکری متوجه خانهای می شود که آب آن را فراگرفته است. در حیاط خانه پیرزنی فریاد میکشد و کمک میخواهد. مهدی باکری در را هل داده و باز می کند. آب تا بالای زانو رسیده است. مهدی به کمک دوستانش جلوی در، سد خاکی درست میکند تا آب بیشتری داخل خانه نیاید. شهید باکری به کوچه می دود و وانت آتشنشانی را پیدا میکند و به خانه پیرزن می آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو می رود و آب مکیده می شود. پمپ کار میکند و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم میشود. مهدی غرق گل و لای شده است. پس از دقایقی پمپ همه آب زیرزمین را خالی می کند. پیرزن که حالش بهتر شده است شروع می کند به دعا کردن مهدی باکری و می گوید: خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد. تا لحظه ای که شهید باکری وسایل را جمع می کند و از خانه بیرون می رود، پیرزن مشغول دعا کردن مهدی و نفرین شهردار ارومیه بود!
دومیش، جناب استاندار گلستان است. استان را سیل فراگرفته و استاندار را خوشگذرانی در خارج از کشور! با اینکه می داند و می بیند سیل دارد همه جا را فرا می گیرد بار و بندیل سفر می بندد و سفر خارج از کشور را بر ماندن و رسیدن به سیل زدگان ترجیح می دهد.
درخشان
#تدبیر_و_امید
#تن_پروری
#اشرافی_زده
چهارشنبه پس از مغرب یک مرد 35، 40 ساله کودکی را با شیشه سر برید. این مادر و فرزند به مدینه آمده بودند و در مغازه ای بودند که آن جنایتکار شیشه ای را شکست و #زکریا_بدر_علی_الجابر بچه شش ساله را با خود به خیابان کشاند و سر برید.
مادر دچار هیستیری شد و غش کرد. قاتل محاصره و دستگیر و تحویل پلیس داده شد اما پلیس تا امروز هیچ حرفی از تابعیت این فرد و علت قتل نزده است.
خبرگزاری های دنیا به صورت خجولانه و با تغییر برخی اطلاعات این خبر را نقل کردند. مثلا نوشتند مردی از قهوه خانه بیرون آمد و بچه را سر برید و پلیس هایی که به کمک آمدند را زخمی کرد! رسانه های دیگری هم وی را دارای مشکلات روانی نشان داده اند. رومه عکاظ عربستان نوشته بچه به قهوه خانه رفته بود تا غذا بخرد! پایگاه خبری آمریکایی MSN، در اقدامی غیر اخلاقی و غیر حرفه ای با رذالت تمام، پدر بچه را قاتل معرفی کرده است! اما یک شبکه محلی عربستان با عموی کودک مصاحبه کرده که در آنجا می گوید پدر زکریا می خواست به امارات برود. اما زنگ زد و گفت من به مدینه باید بروم اتفاقی افتاده. به بیمارستان رفت و بچه مرده بود. بعد او را به کلانتری بردند و از او سوالهایی کردند.
اما اخبار مردمی حکایت از این دارد که جانی، راننده ای بود که مادر و کودک را به مدینه رساند. وی در راه فهمیده بود شیعه هستند و به همین سبب بچه را ذبح کرد.
این جنایت از جنایت کشتن #خاشقجی کمتر نیست و بلکه بدتر است. اما کسی این خبر را منتشر نمی کند.
لبنان به فارسی
پ.ن.۱:ناگفته نماند حاج شیخ کاظم عمری از علمای شیعی مدینه منوره بر سر جنازه این کودک مصیبت حضرت علیاصغر (ع) خوانده است.
پ.ن.۲: دیشب بعد از هیات داشتم فکر می کردم که این شعر "شب بعد از هیات برگشتم به خانه، در بعد از قرن ها داشت می سوخت/ ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود حیدر داشت می سوخت" یعنی چی؟ که این رو دیدم.
پ.ن.۳: اللهم عجل لولیک الفرج
بعضی وقتا یه کاری رو می خوای به ثمر برسونی اما ماه و خورشید و فلک و مردم دنیا، هیشکی همراهت نمیاد، جلوی پات هم سنگ می ندازن. توی این وقتا خیلی ها دلسرد میشن و همون اول کاری ول می کنن و میرن پی زندگیشون.
اما من اگر حتی به قسمت کوچکی از هدفم برسم، امیدوارتر میشم، حتی اگر این قسمت کوچیک 5 درصد کار هم باشه.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
طلحه و زبیر که خود را در خلافت حضرت علی (ع) از نظر موقعیت اجتماعى مانند افراد عادى مشاهده کرده و منافع مادى خود را در خطر می دیدند علیه او دست بمبارزه و شورش زدند.
همچنین چون آن دو تن . در مدینه هم قادر باجراى نقشه خود نبودند، از اینرو مکه را براى انجام مقاصد خود انتخاب کرده و در صدد شدند که عازم آن شهر شوند، خدمت امام علی علیه السّلام آمده و اجازه خواستند که براى بجا آوردن مراسم عمره بمکه روند!
امام علی علیه السّلام فرمود: شما براى رفتن به همه شهرها آزادید ولى این مسافرت شما بدون حیله و نیرنگ نیست، شما نقشه اى طرح کرده اید که در مدینه نمیتوانید آنرا اجرا کنید.
ولى آن دو نفر بظاهر سوگند خوردند که از این مسافرت مقصودى جز انجام عمره ندارند. امام علی علیه السّلام به آنان اجازه داد و آنها را از شکستن عهد و پیمان بر حذر نمود، بیعت خود را با آندو تجدید کرد و آنها را بگفتار رسول اکرم صلى الله علیه و آله که در حضور آن دو به امام علی علیه السّلام فرموده بود: یا امام علی تو بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین قتال خواهى کرد یادآورى نمود.
بالأخره آنها از خدمت آن حضرت مرخص شده و متوجه مکه شدند و محیط آن شهر را براى فعالیتهاى خود مساعد یافتند.
امام علیه السلام در باره طلحه و زبیر چنین مى گوید: بخدا سوگند کار ناشایسته اى از من ندیده اند که به آن اعتراض کنند و از روى عدالت قضاوت نمى کنند. اینان مطالبه حقى را می کنند که خودشان آن را ترک کردند.
نهج البلاغه - ترجمه مصطفی زمانی - خطبه 317
برداشت های من:
۱: خیلی ها میگن امام علی (ع)، دشمنانش رو تار و مار کرد ولی شروع ش رو نمی گن که اجازه خروج از مدینه به آن ها داد در حالی که می دانست که بر علیه ش خروج می کنن . به خوارج اجازه داد که از نهروان بیرون برن ولی لجاجت کردن .
۲: خیلی از همفکرها، شریک ها، دوست ها و همکارها حتی با این که خودشون توی کار سهیم هستن، وقتی می خوان تو کار آدم سنگ بندازن، حتی این خداحافظی ساده رو هم رعایت نمی کنن.
۳: خیلی ها میگن رفیقیم ولی تهش هیچی نیستن. تا وقتی که به دردشون می خوری همه چیزهای دنیا رو برات میارن ولی اگر چیزی بهش نماسه، حاضرن سر به تن تون نباشه.
بی ربط نوشت۱:این مثال ربطی نداره ولی مث این می مونه که میان توی تاریکی بهت عطر و ادکلن می زنن ولی وقتی برق ها روشن میشن می بینی جوهری ت کردن. حواسمون باشه.
پ.ن.۱: اللهم عجل لولیک الفرج
زیر چتر سبز باران
برگ لرزان درختان
آید به یادم دوباره
کوچه باغ پرسه ها مان
می تراوید از نگاهت
شور وشرم کودکانه
می سرودم زیر باران
از نگاه تو ترانه
اگر از آنهمه شوق و آرزو
مانده در قلب تو هم بگو بگو
زمزمه کن همه را به گوش من
تا بگیرم بوی باران
گل همیشه بهار من بیا
با گل خنده کنار من بیا
تا همه هستی ام از حضور تو
گل کند همچون بهاران
دم به دم افسانه میخواند
در کنار گوشمان باد
نغمه های عاشقی را
باد و باران یادمان داد
می توانستم چو لبخند
بر لبانت جان بگیرم
یا بلغزم همچو اشکی
کنج لبهایت بمیرم
اگر از آنهمه شوق و آرزو
مانده در قلب تو هم بگو بگو
زمزمه کن همه را به گوش من
تا بگیرم بوی باران
گل همیشه بهار من بیا
با گل خنده کنار من بیا
تا همه هستی ام از حضور تو
گل کند همچون بهاران
در دل شب دیده ی بیدار من
بیند آن یاری که دل را آرزوست
چون بیاید پیش پیش مرکبش
مرغ شب آوا بر آرد دوست دوست دوست
علیرضا افتخاری
امروز توی یه تاکسی روی صندلی جلو نشسته بودم و سرم توی گوشی بودش و تاکسی داشت توی اتوبان می رفت که سرم رو از روی صفحه گوشی بلند کردم، دیدم پراید جلویی ما که بین دو تا کامیون بود رفت توی چرخ کامیون سمت راستی و یه دو تا چرخ وسط اتوبان خورد و من تموم مسافراشو دیدم.
کامیون سمت راستی هم رفت به سمت چپیه! کامیون سمت چپ هم از مسیرش منحرف شد و عمود بر جاده بشه.
خودروهای پشت و کنار ما همه زدن رو ترمز و به هم خوردن. راننده تاکسی که خدا رو شکر فاصله ایمن رو رعایت کرده بود، سرعتش رو کم گرفت و یه نگاه توی آینه شاگرد کرد و گرفت سمت راست که کاملا خالی بود و از تصادف زنجیره ای ما رو نجات داد وگرنه ما رفته بودیم توی مخزن گازوئیل کامیون و خدایی نکرده ذغال شده بودیم!
خلاصه هر چی تعلیم رانندگی بهم یاد داده بود، اینجا اومد جلو چشمم . فاصله ایمن رو همیشه رعایت کنید و گرنه رفتید لا باقالی ها!
خدا خیلی رحم کرد. خیلی هم از راننده تشکر کردم.
درباره این سایت